اگر تنهاترین شوم بازم خداهست قسمت اول
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
اوایل فصل سرد زمستان، باران شدیدی می بارید، آسمان خشمگینانه بر سر ابرها فریاد می کشید و ابرهای تیره از ترس این غرش می گریستند، مرد جوان در آن سیاهی شب و در آن سرمای طاقت فرسا خسته و سردرگم قدم بر می داشت، او آنقدر در فکر و خیالش غرق شده بود که اصلا به لرزش بدنش و سراتاپایش که خیس آب شده بود توجه نکرد و بدون هدف به مسافتش ادامه داد... ( امیرحسین تنها پسر خانواده بامعرفت و صمیمی بود، پدرش نقشه های فراوانی برای آینده پسرکش داشت، ولی افسوس که عمرش به دنیا کوتاه بود و بر اثر سکته قلبی با زندگی وداع کرد، مرگ پدر مهربان مصیبت بزرگی برای مادر و پسر بود، امیر حسین که فقط 18 سال داشت و تازه مدرک دیپلمش را گرفته بود مرگ پدر دلسوزش شوک بزرگی برای او به حساب آمد او تا مدتها گوشه ای از خانه می نشست و به نقطه ای زل می زد، دوستان و فامیلها خیلی با او حرف زدند تا بلاخره توانست مرگ پدرش را باور کند و از شوک خارج شود، سرانجام پس از ماه ها امیر حسین توانست به فعالیت بپردازد و شغل آبرومندی برای خود پیدا کند او در یک قنادی به عنوان شاگرد مشغول کار کردن شد، 24 سال از سن خود می گذشت که عاشق دختر همسایه شد، سوگل اهل شیراز بود و پدر و مادرش را در یک سانحه تصادف از دست داده بود و بهمراه عمویش به تهران آمد و سعی کرد زندگی اش را از صفر شروع کند، امیرحسین راجع به احساساتش با مادرش صحبت کرد و از او خواست برای خواستگاری آماده شود، سوگل مرد زندگی اش را با چهره آفتاب سوخته ابروهای سیاه پرپشت و قد نسبتا بلند دید و امیرحسین همسر آینده اش را با چهره گندمی و چشم و ابرویی تیره که صمیمیت از نگاهش هویدا بود، پسند کرد، همه چیز خیلی خوب برگذار شد و سوگل و امیرحسین با یک جشن ازدواج مختصر وارد زندگی مشترک شدند، سوگل در خانه پدری همسرش و در کنار مادرشوهرش زندگی تازه ای را آغاز کرد، امیرحسین خوشحال بود که توانست به عشق خود برسد و وقتی علاقه مادرش و تازه عروسش را می دید خوشحالی اش دوچندان می شد، 2 سال از زندگی مشترک آنها می گذشت که بهترین اتفاق زندگی برای زوج عاشق پیش آمد سوگل مادر شد و امیرحسین توانست طعم شیرین پدر شدن را با تولد دختر کوچکش بچشد، نیلوفر با رشد کردنش عشق را در قلب پدر و مادرش جای داد، 5 سال از زندگی عاشقانه می گذشت که ناگهان غول شوم بدبختی بر زندگی آنها آشیانه کرد، مدتها بود که سوگل سردرد شدیدی را در سرش احساس می کرد، اما او با این نیت که سردرد ناشی از خسته گی کار روزانه است موضوع را پیگیری نکرد، ولی یک شب که سردرد آزاردهنده ای به سراغش آمده بود دیگر صبر کردن را جایز ندید و بهمراه شوهرش راهی بیمارستان شد، دکتر معالج برای درمان خواست آزمایش سی.تی.اسکن انجام شود و در اولین فرصت جواب را بیاورد، امیرحسین همسرش را به آزمایشگاه برد و آزمایش مورد نظر از سرش گرفته شد و روز بعد امیرحسین جواب آزمایش را نزد پزشک برد، دکتر بعد از مشاهده عکس رادیولوژی خبر ناگواری را که او انتظارش را نداشت، داد، او گفت داخل سر همسرش توموری وجود دارد که خوشبختانه خوش خیم است و جای هیچ گونه نگرانی نیست، ولی تاکید کرد عمل جراحی زود انجام شود چون ممکن است رشد کند و تبدیل به تومور خطرناک شود، امیرحسین با قلبی شکسته از بیمارستان خارج شد و راه خانه را در پیش گرفت، موضوع را با نگرانی برای سوگل و مادرش شرح داد و همان طوری که پیش بینی می کرد مادر وقتی موضوع را از زبان پسرش شنید شروع به گریه و زاری کرد، سوگل تمام سعی اش را برای آرام کردن مادر شوهرش انجام داد، طولی نکشید که سوگل برای عمل جراحی در بیمارستان بستری شد و امیرحسین تمام سعی اش را برای تهیه هزینه عمل همسرش انجام داد، ولی او که فقط 3 میلیون تومان پول توی حساب بانکی اش داشت، هر کاری که می توانست انجام داد، تا هزینه عمل جراحی را که 15 میلیون تومان بود، جور شود، او با موافقت مادرش خانه پدری اش را به بنگاه معرفی کرد، ولی برای فروش خانه چند هفته طول می کشید تا مشتری پیدا شود که این مدت زیادی بود چون دردهای شدیدی به سراغ سوگل آمد که دکترها تاکید داشتند زود عمل انجام شود، ولی با این حال تهیه 15 میلیون هزینه عمل جراحی برای امیرحسین محال بود...)امیرحسین، وقتی بخود آمد که جلوی بیمارستان ایستاده بود، او از پله ها گذشت و خود را به سالن بیمارستان رساند، بدون مکثی بطرف اتاق همسرش گام برداشت، وقتی وارد اتاق شد سوگل را غرق در فکر و خیال دید صورتش بطرف پنجره بود و اصلا متوجه ورود شوهرش نشد، امیرحسین آهسته بسمت تخت رفت و آهسته گفت: _" سوگل جان... " سوگل آرام سرش را بطرف صدا برگرداند و به چشمهای شوهرش زل زد، وقتی امیرحسین صورت خیس از اشک همسرش را دید، شوکه شد و با لحن ملایمی گفت: _" عزیزم چرا گریه می کنی؟ " سوگل سرش را به زیر انداخت و مشغول پاک کردن صورت خیسش شد و بغض آلود گفت: _" یادته همیشه بهت میگفتم دلم میخواد نیلوفر بزرگ بشه، خانم دکتر بشه، خودم شاهد ازدواجش باشم، نوه ام رو بغل کنم... ولی انگار آرزوم محاله..." امیرحسین با عشق موهای بلند همسرش را نوازش کرد، گفت: _" چرا خانومم...؟ " سوگل اشکهایش را به گورستان بغض هدایت کرد و با لحنی گرفته گفت: _" دیگه مهلتی ندارم باید با این زندگی خداحافظی کنم من... " امیرحسین انگشتش را به علامت سکوت روی لبان همسرش نهاد و کلام او را قطع کرد، گفت: _" اینقدر ناامید نباش سوگلم تو خوب میشی بهت قول میدم، تو هنوز خیلی جوونی باید زندگی کنی، خودت که میدونی چقدر دوست دارم بدون تو زندگی برام بن بست میشه... " سوگل نگاه بارانی اش را بسمت پنجره اتاق چرخاند و به سیمای تاریک شهر خیره شد که با وجود نم نم باران فضای شاعرانه ای را به وجود آورده بود، آن لطافت و زیبایی هم نتوانست حال پریشان او را بهبود بخشد از این رو چشمهایش را بست و اجازه داد اشکش مانند مروارید برروی گونه اش روان شود و در آن حال گفت: _" من بوی مرگ رو احساس میکنم... " با هر کلام حرف سوگل در دل امیرحسین غوغایی برپا می شد که فقط خود از آن با خبر بود، او به سختی بغضش را فرو داد و با صدایی که از ته چاه می آمد، گفت: _" خواهش میکنم بس کن سوگل، تو با این حرفات داری عذابم میدی من از زیر سنگ هم شده پول عمل رو جور میکنم، حالا بخواب عزیزم استراحت برات از هر چیز دیگه ای واجتره..." بعد خم شد و بوسه آرام به روی پیشانی همسرش نواخت و از اتاق خارج شد، بی هدف در سالن بزرگ بیمارستان قدم برداشت، بعد از دقایقی کسی پشت سرش او را به نام فراخواند، امیرحسین نگاهی به جانب صدا انداخت و قامت مادرش، که زیر چادر سیاهی پناه بود از نظر گذراند و آرام گفت: _" سلام مامان... کجا بودی؟ " مادر نتوانست بغضش را پنهان کند در حالی که قطره قطره اشک از صورت رنج کشیده اش سر می خورد، گفت: _" نماز خونه بیمارستان بودم داشتم برای شفای سوگل نذر می کردم... تو چیکار کردی؟! پول رو جور کردی؟ " امیرحسین با تاسف سرش را به علامت منفی تکان داد، مادرش لب گشود و با لحن گلایه آمیزی گفت: _" یعنی چی؟ زنت داره درد میکشه اون وقت تو بی خیالی..." امیرحسین به تلخی نالید: _" این خیلی بی انصافیه که شما به میگین بی خیالم من بیش از هر چیزی بفکرشم ولی چیکار کنم که به ته خط رسیدم...

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب